ه.ا.سایه

ساخت وبلاگ
چه غريب ماندی ای دل ! نه غمی, نه غمگساری

نه به انتظار ياری, نه ز يار انتظاری
غم اگر به كوه گويم بگريزد و بريزد

كه دگر بدين گراني نتوان كشيد باری 
چه چراغ چشم دارد دلم از شبان و روزان

كه به هفت آسمانش نه ستاره‌اي است باری
دل من ! چه حيف بودی كه چنين زكار ماندی

چه هنر به كار بندم كه نماند وقت كاری
نرسيد آن كه ماه به تو پرتوی رساند

دل آبگينه بشكن كه نماند جز غباری 
همه عمر چشم بودم كه مگر گلی بخندد

دگر ای اميد خون شو كه فرو خليد خاري 
سحرم كشيده خنجر كه: چرا شبت نكشته‌ست

تو بكش كه تا نيفتد دگرم به شب گذاری
به سرشك همچو باران ز برت چه برخورم من؟

كه چو سنگ تيره ماندی همه عمر بر مزاری 
چو به زندگان نبخشی تو گناه زندگانی

بگذار تا بميرد به بر تو زنده واری
نه چنان شكست پشتم كه دوباره سر برآرم

منم آن درخت پيري كه نداشت برگ و باری 
سر بى پناه پيری به كنار گير و بگذر

كه به غير مرگ ديگر نگشايدت كناری
به غروب اين بيابان بنشين غريب و تنها

بنگر وفای ياران كه رها كنند ياری...

 

هوشنگ ابتهاج

 

ارتباطتان برای شما چه می کند؟...
ما را در سایت ارتباطتان برای شما چه می کند؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : davidantanakoja بازدید : 82 تاريخ : سه شنبه 15 بهمن 1398 ساعت: 22:19